بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

ماتم یاس

هیچ کس آیا توانسته است غم فاطمه (س)را در سوگ پدر به تصویر بکشد جز ناله های بیت الاحزان فاطمه؟ در اندوه جگر سوز علی در مواجهه با فاطمه میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه هیچ هنرمند عارفی توانسته است مرثیه بسراید آنچنانکه از عمق رنج آدمی در چروک های پیشانی علی خبر دهد و وسعت غمهای خلقت را در پهنای اشک علی بشناسد و بشناساند  جز اشک پنهانی علی؟  

سوز اشکهای فاطمه هنوز پای عارفان را در بیت الاحزان او سست می کند و کمر ابرار را می شکند و آتش به جان اولیاالله می اندازد.   

معاذالله که رشحه هیچ قلمی بتواند با اشک سوزناک علی به هنگام شستن پیکر فاطمه برابری کند.کجاست اسماء؟ از او بپرسید فرشتگانی که در اشکهای آن هنگام علی به تبرک غسل میکردند بال و پرشان نسوخت؟    

آنچه بر پیشانی تاریخ تشیع چروکهایی اینچنین عمیق آفریده دردهایی از این دست است.دردهایی که گفتنی نیست ؛بیان کردنی نیست ؛تصویر و تصور کردنی نیست.

انگار که تاریخ را در سرزمین شیعه با خون رقم میزنند با مظلومیت خون.  

                                                                                          

                                                     قسمتی از مقدمه کتاب کشتی پهلو گرفته(سید مهدی شجاعی)

یک تجربه

نمی دانم چه بنویسم و یا چطوری بنویسم و یا از کجا بنویسم.به خاطربرخی ملاحظات  از کشیکم می نویسم و البته از حرفهای دلم.  

من دیروز کشیک بودم.در بخش یک نوزاد داریم که با آپگار خیلی پایین به دنیا آمده است و مرتب تشنج می کند.دیروز که رفتم از دستگاه جدا شده بود و خودش تنفس داشت.چقدر سخت است که مادری ۹ ماه بارداری راتحمل کند و در آخر یک بچه سی پی به دنیا بیاید.بچه ای که هنوز معلوم نیست چرا اصلا با این وضع دنیا آمده است.هر چی فکر میکنم در کشیک دیروز اتفاق دیگری نیفتاد!  

بعضی وقتها خیلی از دست خودم عصبانی می شوم و حرص می خورم.آن وقتهایی که در بعضی شرایط احساسی عمل می کنم و یا وقتهایی که مرعوب دیگران شده و زیر فشار تصمیمی می گیرم و یا کاری انجام می دهم.  

نمی دانم در این موارد آیا پشیمان شدن و تجربه اندوختن برای آینده کافیست یا نیاز به جبران هم دارد.ولی خیلی وقتها دیگر قابل جبران شدن نیست وفقط شرمندگی اش باقی می ماند و بس.  

واقعا در این شرایطی که اینقدر خاص است و نه می توان حرفی زد و نه  

می توان جبران کرد حتی نمی توان معذرت خواست چه کار می توان کرد؟به نظرم تنها راه چاره در این شرایط زمان است. امیدوارم با گذشت زمان همه چیز یا لااقل بعضی چیزها درست شود و من هم این تجربه را به تجربیاتم اضافه میکنم تا دیگر دچار پشیمانی و شرمندگی نشوم.پس خدایا:  

زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست  

بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

فال حافظ

در یک روز زیبای بهاری خدمت جناب حافظ  رسیدم و از ایشان نظری خواستم که اینگونه جواب فرمودند:  

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری                 

  خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری  

 

ز کفر زلف تو هر حلقه ای و آشوبی                 

 ز سحر چشم تو هر گوشه ای و بیماری 

   

مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب     

که در پی است ز هر سویت آه بیداری 

  

نثار خاک رهت نقد  جان من هر چند              

 که نیست نقد روان را بر تو مقداری 

   

دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان                     

چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری   

 

سرم برفت و زمانی بسر نرفت این کار              

 دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری  

  

چو نقطه گفتمش اندر میان دایره ای               

به خنده گفت حافظ این چه پرگاری    

 

خوبی شعر حافظ این است که هر کس بر اساس فهم خود از آن چیزی می فهمد.من هم چیزهایی از حرف خواجه اهل راز به مقدار فهم خودم فهمیدم.

یادداشت اول

بالاخره این عید هم آمد و گذشت.مدتها هست که دیگه از آمدن سال جدید خوشحال نمی شم.این عید هم با همه تلخی و شیرینی هاش گذشت و خاطره بغض فرو خورده ام همچنان با من است.بغضی که نمی دانم کی میشکند و جاری می شود.   

فعلا باید منتظر بود...منتظر تا گذشت زمان همه چیز را نشان دهد.   

حال غریبی دارم.کاش خدا حالم را به بهترین حال تغییر دهد. خودم هم نمی دانم چه می گویم.فقط بغض سنگینی گلویم را میفشرد.خدایا کمکم کن.......