بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

کربلا...

هنوز هم تا وقتی که پام به اونجا نرسه باورم نمیشه که بالاخره من هم کربلایی شدم.خدایا یعنی من لایقشم؟من برم کربلا؟برم نجف و کاظمین؟یعنی میشه؟من؟!!!این بنده عاصی و گناهکار تو؟  

پس خدایا تو که خودت دعوتم کردی خودت هم کمکم کن تا با تمام وجودم این سفر رو درک کنم. خودت میدونی که من از پیش خودم چیزی ندارم و هر چه هست همه تویی و من هیچی نیستم.  پس خدایا این نیستتو هست کن تا باشه برای تو و برای زیارت  حسین تو که خواستی او را کشته ببینی...ان الله شاء ان یراک قتیلا   

کربلا آمیزه کرب است وبلا... وبلا افق طلعت شمس اشتیاق است.وآن تشنگی که کربلاییان کشیده اند...تشنگی راز است.واگر کربلاییان تا اوج آن تشنگی که می دانی نرسند‌‌‌؛چگونه جانشان سرچشمه آن رحیق مختوم بهشت شود؟آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند؛ میکده اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی سر و دست و پا افتاده اند.آن شراب طهور را که شنیده ای تنها تشنگان راز می نوشانند و ساقی اش حسین است؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین. 

سفر خاص

به زودی یه سفر در پیش دارم یه سفر خیلی خاص.نمی دونم لیاقت این سفر رو دارم؟ نمیدونم آمادگی این سفر رو دارم؟ خدایا خودت کمک کن که دست خالی از این سفر برنگردم. از همه دوستان حلالیت می طلبم و از همه می خوام دعام کنند که از این سفر بهره کافی بگیرم.