بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

تولد

تولدت مبارک بانوی اردیبهشت. ...

نسیم صبح

باتو گویم  ای دوست ای اشنایی که مرا نمیشناسی تو که مرا دریا خطاب کردی و خودت نیز دریا شدی دریایی خروشان که دل مرا نیز طوفانی کرد و مهراب آن را جاری‌ ؛دل من به قوت کلام خدا ودعایت آرام گرفت و در گلشن پر رمز و راز کلامت چون طفلی هاج و واج به اطراف نگریست اما دیگر نگریست و دل به امید تنهاترین امید هستی بست تا که او آنچه صلاح است را رقم زند و تو ای از احساس برین که پای در گریز گذاشته ای شاید از آن رو که میپنداری من بیدلم یا هزار دل دارم ؛من تنها دل ساده ای دارم بی تکلف و بی ریا که جز خوبی دوستان در آن نمیگنجد .چشم در چشمت میدوزم و دعایت میکنم تا از دو دلی رهایی یابی و خداب مهربان آن یار همه یاران تو را در آخر الزمان جزو یاران وانصار و مسارعین در قضائ حوائج و ممتثلین اوامر آن موعود مهربان قرار دهد و به همه ما آن طلعت رشید و لبخند زیبا را بنمایاند که این وعده ای قریب است؛که انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا. 

پی نوشت :این یادداشت را بعد از هشت سال مجدد منتشر میکنم.یادآوری خاطرات مجازی گذشته....

باید بنویسم

باید بنویسم اما نمیدانم از کجا و از چه بنویسم؟بغض گفتن گلویم را میفشارد اما نمیدانم از آغاز بگویم یا از پایان؟از نگرانیها و ناراحتیهایم بنویسم یا از گله و شکایتها؟نمیدانم از آشنایی بنویسم یا از قهر؟از دلم بنویسم یا از عقلم؟از نامم بنویسم یا از نشانیم؟از قلم قاصرم بنویسم یا از زبان گویایم؟از صید بنویسم یا از صیاد؟از خواب بگویم یا از واقعیت؟از دل بگویم یا از دلبر؟صریح بگویم یا مبهم؟فقط میدانم که باید نوشت و گفت وخواند.....

پی نوشت:خیلی دنبال متنی میگشتم که حالم را بیان کند ولی پیدا نمیکردم تا اینکه این متن رو در وبلاگ خودم دیدم و محددا منتشر کردم.

درد دلهای من

الان که دارم اینها را می نویسم خیلی غم در دلم دارم و اینها را مینویسم که کمی بار دلم سبک بشه. اتفاقی افتاده و من از دو طرف تحت فشار هستم و هر دو طرف منو مقصر میدوننند.اینقدر ناراحت بودم که آرزوی مرگ کردم.   

یک اتفاقی هم برام افتاده  که ذهنم رو خیلی مشغول کرده. احتمالا TIAکردم! که این هم متاسفانه موربیدیتی داره نه مورتالیتی!

تولد

امروز تولدم بود  

تولدم مبارک