امروز برای من یک روز خیلی خاص است.البته نه فقط به خاطر اینکه روز تولدم است بلکه به این دلیل که در این روز من یک مقام ویژه دارم که انتخاب این روز برای این ماموریت ویژه هم نظر خودم بوده است.
همیشه در روز تولدم نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت.وقتی این روز میرسد با خودم فکر می کنم که در این یک سالی که به عمر من اضافه شد من چه کارهایی انجام دادم که بتوانم به آنها افتخار کنم.با خودم مرور می کنم این یک ساله اخیر را:
در طول این یکسال اتفاقات زیادی برای من افتاد.اول اعلام نتایج امتحان سال قبل بود که من و دوستانم هیچ کدام قبول نشدیم و بعد تصمیم گیری برای دوباره درس خواندن که انصافا خیلی سخت بود و خیلی با خودم کلنجار رفتم تا توانستم خودم را برای درس خواندن دوباره راضی کنم. بعد از آن به دنبال جریانات خاصی تولد این وبلاگ اتفاق افتاد و بعد از آن شروع کار کردن در بخش نوزادان بیمارستان بود که در نوع خودش تجربه جدیدی بود.
در ادامه مسافرت کربلا و توفیق زیارت امام حسین(ع)و حادثه بمب گذاری آن و جریان رسانه ای شدن من بود و در بازگشت از سفر کربلا فوت خاله عزیزم بعد از یک دوره بیماری و ادامه درس خواندن و بالاخره شرکت در امتحان دستیاری و اعلام رتبه ها و انتخاب رشته و شروع سال نو و رسیدن به یک ۲۴اردیبهشت دیگر بود.البته غیر از اینها اتفاقات دیگری هم بود که شاید تاثیر کمی در زندگی من داشتند و یا ..... بگذریم.
خدایا همیشه و همه جا در زندگیم نشانه های تو را دیده ام ولمس کرده ام و تو همیشه همه دارایی من بوده ای که بهترینها برایم مقدر کردی و مرا زنده نگه داشتی تا یک سال دیگر به عمرم اضافه شود.خدایا من در این روز تولدم تو را شکر می کنم و از تو می خواهم که مرا ببخشی و در پناه خودت بگیری و منتظر هدیه ات در این روز می مانم.
دوستی اصطلاحی است که برای توصیف رابطه همیارانه بین دو یا چند موجود اجتماعی بهکار میرود.
رابطه دوستانه معمولاً شامل درک دوجانبه، احترام و محبت نیز هست. دوستی یعنی همنشینی، معاشرت و گفتگوی انسان با افرادی که به آنها علاقه و محبت دارد، زیرا با غیر دوست معمولاً کسی رغبت معاشرت ندارد.
دیروز بیمارستان خبر خاصی نبود.بخش طبق معمول پر از نوزادان جور واجور بود.چند روز پش یک سه قلو به دنیا آمده بود که دوتاشون در روزهای اخیر اکسپایر شده بودند(مرده بودند)و یکی از آنها باقیمانده بود که هنوز مقاومت میکرد.۲تا دختر و ۱ پسر بودند که یکی از دخترها باقی مانده بود.پسرها معمولا خیلی ضعیف تر از دخترها هستند و در شرایط مشابه با دخترها زودتر تلف می شوند.دراین سه قلو ها هم با اینکه نوزاد پسر وزنش بیشتر از بقیه بود ولی زودتر از بقیه مرده بود و حالا یک دختر ۸۰۰گرمی باقی مونده بود که اون هم وضعیت خوبی نداشت.
دیروز صبح که کشیک را تحویل می گرفتم خانم دکتر کشیک روز قبل گفت:دو تا از نوزادها در روزهای قبل اکسپایر شدند و این یکی هم سهم تو هست.ولی مثل اینکه عمر این یکی به دنیا بود و صبح که من امدم هنوز زنده بود.تصور کنید یک نوزاد ۸۰۰گرمی با دست و پاهای خیلی ظریف و کوچک؛نمی دونم حالا عاقبت این یکی چی میشه.دیروز یک بار هم اکستوبه شد که چون تنفسش خوب نبود دوباره انتوبه اش کردم.خدایا خودت حفظش کن که اگر قراره بمونه بدون مشکل بمونه.
پی نوشت:نوزاد سوم فراق خواهر و برادرش را تاب نیاورد و به آنها پیوست.
و اردیبهشت دیگری از راه رسید.اردیبهشتی زیبا که در آن نغمه هزاران در باغ و بستان شنیده می شود و عطر بهار نارنج فضا را پر کرده و گلهای زیبا لبخندشان را نثار همگان می کنند.
خدا را شکرگزارم که زنده ماندم و اردیبهشت دیگری را تجربه می کنم لبریز از افکار شیرین و نو.
و من غرق در رویای اردیبهشتی کینه ها را فرو گذاشته؛گذشته ها را فراموش کرده و به آینده ای روشن و زیبا فکر می کنم و از جدایی دوستان دلگیرم و سعی در وصل آنها دارم؛باشد که بتوانم قدمی در این راه بردارم و کاری کنم که دل دوستان را بدست آورم که دیگر نه دلی بشکند نه تنی بلرزد و در اردیبهشت بهاری رنگین و زیبا همه در کنار هم جمع آییم و به صواب سخن برانیم و باشیم محرم راز دل دریایی یکدیگر.
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که بنشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگرست
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز درین قصه مشکل باشی