بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

بانوی اردیبهشت

حرفهای دل

یک تجربه

نمی دانم چه بنویسم و یا چطوری بنویسم و یا از کجا بنویسم.به خاطربرخی ملاحظات  از کشیکم می نویسم و البته از حرفهای دلم.  

من دیروز کشیک بودم.در بخش یک نوزاد داریم که با آپگار خیلی پایین به دنیا آمده است و مرتب تشنج می کند.دیروز که رفتم از دستگاه جدا شده بود و خودش تنفس داشت.چقدر سخت است که مادری ۹ ماه بارداری راتحمل کند و در آخر یک بچه سی پی به دنیا بیاید.بچه ای که هنوز معلوم نیست چرا اصلا با این وضع دنیا آمده است.هر چی فکر میکنم در کشیک دیروز اتفاق دیگری نیفتاد!  

بعضی وقتها خیلی از دست خودم عصبانی می شوم و حرص می خورم.آن وقتهایی که در بعضی شرایط احساسی عمل می کنم و یا وقتهایی که مرعوب دیگران شده و زیر فشار تصمیمی می گیرم و یا کاری انجام می دهم.  

نمی دانم در این موارد آیا پشیمان شدن و تجربه اندوختن برای آینده کافیست یا نیاز به جبران هم دارد.ولی خیلی وقتها دیگر قابل جبران شدن نیست وفقط شرمندگی اش باقی می ماند و بس.  

واقعا در این شرایطی که اینقدر خاص است و نه می توان حرفی زد و نه  

می توان جبران کرد حتی نمی توان معذرت خواست چه کار می توان کرد؟به نظرم تنها راه چاره در این شرایط زمان است. امیدوارم با گذشت زمان همه چیز یا لااقل بعضی چیزها درست شود و من هم این تجربه را به تجربیاتم اضافه میکنم تا دیگر دچار پشیمانی و شرمندگی نشوم.پس خدایا:  

زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست  

بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

نظرات 10 + ارسال نظر
رضا 26 فروردین 1390 ساعت 12:05 http://hamrahi.blogsky.com

سلام و درود
امیدوارم موفق باشید در کارتان.
سر بزنید و وبلاگ دیگر من را هم حتما بخونید .
اگر گفتگو را دوست دارید من هم دوست دارم بحث و گفتگو های عمیق را.

سلام
خیلی ممنون
چشم
بحث عمیق؟!

سهبا 26 فروردین 1390 ساعت 18:29 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام عزیز . یک کتاب دستم هست الان و مشغول خواندنش هستم که میگه هر تجربه ای در زمان خودش لازم بوده و بهترین کار ممکن واسه انجام . پس خودم رو به خاطرش سرزنش نمیکنم ، چون حتی اگر تجربه تلخی هم باشد ،‌در بزرگ شدن اندیشه من نقش داشته است .
بجز این من هم تنها شعر آخر تو را تکرار می کنم و میگویم :
زانجا که پرده پوشی عفو کریم تست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار

سلام .بله همین طوره. ممنونم عزیز مهربان مثل همیشه

فرهاد 26 فروردین 1390 ساعت 19:57 http://http:rez89.persianblog.ir

رمز رو از کجا باید بیاریم؟

سلام دکتر.خوبید؟چه خبر؟کم پیدایید؟اپ نمیکنید؟ رمز رو ولش کنید. به زودی حذف میشه.

حسین 26 فروردین 1390 ساعت 21:35

سلام تسنیم خانوم واقعا دلم برای اون بچه میسوزه ولی کار خداست باید شکر گذار باشیم

سلام .من هم همین طور. برای خانواده اش سخته. مادرش همین طور بالای سرش اشک میریخت

؟ 26 فروردین 1390 ساعت 23:49

اشتباهات یکی دو تا نیست که!!!!!

جناب علامت سوال مثل اینکه مطلب رو خوب نگرفتید.پیشنهاد میکنم یه بار دیگه بخونید که هر چی هست........

تنفس 27 فروردین 1390 ساعت 09:55 http://tanaffos.blogsky.com

سلام تسنیم عزیز و مهربان
برای جمعه ما در خدمتتون هستیم اگر دوست داشتید تشریف بیاورید خوشحال می شویم.
شما چه خانم دکتر مهربونی هستید ! که از بیماری مریضتون اینقدر ناراحت میشوید ! احساس همدردی بسیار خوبه اما الان خیلی کمرنگ شده....

سلام تنفس عزیز.خیلی دلم می خواست بیام ولی بعد مسافت مانع میشه.خیلی دلم سوخت که نمی تونم بیام
برخلاف تصور خیلی ها که فکر میکنند دکترها احساسی ندارند من به خاطر چنین چیزهایی خیلی ناراحت میشم.

تنفس 28 فروردین 1390 ساعت 07:33 http://tanaffos.blogsky.com

شما اگر هم نیاید ، دلتان با ماست ،ازتون قبوله...

خیلی ممنون.حتما سلا منو هم برسونید و جای منو هم خالی کنید. دفعه بعد هم یه طوری قرار بذارید که من هم بیام!البته خودم هم نمیدونم چه جوری!

تنفس 28 فروردین 1390 ساعت 16:59 http://tanaffos.blogsky.com

انشالله ،بابی شود برای برنامه های دسته جمعی معنوی با همدیگر.
چشم ،حتما...

ان شاالله.منتظرم

مهسا 28 فروردین 1390 ساعت 20:16 http://www.drmahsaa.blogfa.com

سلام
درسته خیلی خیلی برای یک مادر تحملش سخته!

سلام بله همین طوره.یک عمر مراقبت از یک بچه معلول.

حسین 29 فروردین 1390 ساعت 19:35 http://slar.blogsky

عمر میگذرد در جویبار لحظه ها
خاطره ها همچو پرستو به اعماق تاریک ذهن کوچ میکنن
این نشانه عمر کوتاه ادم است
پس زندگی را غنیمت شمار
بابت غلط املای معضرت میخوام همون طور که گفتم تنضیماتم به هم خورده بود و اون نوشته رو ٣ بار نوشتم

خواهش میکنم.ایشالا تنظیماتتون!درست بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد